اسلایدر

قسمت تهمت

درد و دلها, و داستان غم انگیز _Pretty Boy story

داستان واقعی زیباترین پسر شهر _ The true story of the most beautiful boy

قسمت تهمت

قسمت تهمت


این قسمت پایین رو خالی میزارم


( ......................................................... )


هر چی خواستین بنویسین . خواستی فحش بگو خواستی تهمت بزن


خواستی دروغ جور کن بگو ، همتون حلالین ، همتون


پس خودتونو خالی کنین من حلالتون کردم هر چی می خواهد دل تنگت بگو


دوستان حقیقیم با تمسخر اذیتم کردن


شما مجازی ها صدای منو نمی شنوید که تمسخر کنید پس ...


فکر میکردم اینجا کسی صدامو نمی شنوه  حداقل میتونم واسه خودم پادشاهی کنم !!!


نه خدا نه هر چی خودت بخوای !!! تا آخرش نوکر خودت و بنده هاتم


هر چی خودت صلاح بدونی دهن بنده هاتو باز کن


خدا راست گفت شنونده دردا منم !! من اشتباه کردم "  حلالم کن خدا



نظرات شما عزیزان:

علیرضا
ساعت15:58---15 دی 1395
در جواب "اقایی به خدا خاک پاتم":این حرفا چیه .خواهش می کنم.ما باید خاک زیر پات باشیم
پاسخ:ممنون علیرضا جان ، شرمندم نکن تشکر


مصطفی
ساعت20:46---11 دی 1395
در ضمن دوستانی که خیلی مشتاق هستن ادامه داستانو بدونن برن به ادرس sonstory2.loxblog.com تا روز اعزام به خدمت داستانو نوشته اگه حذفش نکنه
پاسخ:اونجا رو قبلا ادامه میدادم بعضیا اومدن توهین کردن بهم منم وبلاگ رو کشیدم اون ادرسی که نوشتی ، اما کاملترشو یه جای دیگه نوشتم . الان اونجا رو حذف میکنم چون به درد نمیخوره واسه چی نگه دارم؟ همون یه دونه بسه


مصطفی
ساعت20:41---11 دی 1395
آقا ما غلط کردیم هر نظری میدیم بر علیه ما یه پست میزاری و هر انگی رو بهمون میچسبونی حتما بعد این نظز تهمت دزد و معتاد و قاتل هم بهمون میزنی
اصلا یکی نیست به من بگه تورو سننه که داستاناش دروغ یا راست
داداش هرچی دوست داشتی بنویس
یا علی
پاسخ:باور کن پست برای شما نبود در واقع خانوادم بود ، در ضمن به خاطر اسم ب باز بهت ازت معذرت میخوام یکم اعصابم خراب بود درگیر دارایی هستیم روغن لادن گرفتیم سال 90 91 نزدیک چهل میلون دارایی اومده ما که عمده فروشیم خرده فروشی زدن د0 درصد دارایی چسبوندن بهمون ، واسه همین اعصابم خراب بود حلالم کن شاید کمتر بیام وبلاگ


علیرضا
ساعت16:18---11 دی 1395
بهت حق میدم تازگیا نظرات خیلی زیاد شده.برای بقیه قسمتارو نگاه میکنم تهش 3یا4نظر بیش تر ندارن تواین قسمت43تا نظرداره!!!.
پاسخ:به خدا وقت داشته باشم میام جواب میدم وقت نمیشه الان بازار کساده میام بازار خوب بشه اصلا نمیتونم برم نهار


علیرضا1
ساعت16:01---11 دی 1395
وبلاگت که نمیتونم نیام چون تقریبا وابسته شدم به وبلاگت.منم حالم بده.اعصابم خراب.هر وقت میام وبلاگت و نوشته هاتو میخونم اروم میشم. اما سعی میکنم نظر ندم چون میدونم سرت خیلی شلوغه.قربانت علیرضا
پاسخ:آقایی به خدایی ، خاک پاتم مرسی


علیرضا1
ساعت15:43---11 دی 1395
ok.مرسی .فقط یه سوال .از کی دیگه وبلاگ نمیتونی بیای؟
پاسخ:سلام دوست خوبم ،باور کن دوست داشتم همیشه بیام اما نمیشه اگه هم بیام مطلب بنویسم فقط درد دل کوتاه مثل همین پست مینویسم البته اگه وقت داشته باشم ، هیچ وقت ازدواج نکن مثل من میشی قربونت


علیرضا
ساعت22:05---10 دی 1395
از این به بعد برای اینکه نظرام با اون یکی علیرضا قاطی نشه با اسم "علیرضا1"نظر میزارم.با تشکر
پاسخ:دوست خوبم به علیرضا هم گفتم نیاد وبلاگ البته میاد خصوصی مینویسه گفته عمومی نمیزاره ولی باز گفتم دیگه شاید کمتر بتونم بیام الان که اینارو مینویسم سه چهار مشتری راه انداختم سخته تو مغازه نوشتن . واسه همین دیگه نمیتونم ادامه بدم ، تشکر دوست خوبم


شوگان
ساعت11:00---8 دی 1395
ممنون ولی منکه داداش صدات نکردم آقای محمدباقر

پس خودتونم میدونی که داستانات خوب نیستن همشون که نمیتونی به همسرمحترمتون نشون بدی

شما از من خوشت نمیاد منم نباید از شما خوشم بیاد چون احتمال زیاد میپری بهم انگ بی ال و این چیزا میزنی ولی آقای محمدباقر گذشته هر چی بوده تموم شده و شما بزرگ شدی و دیگه بی ال یا هرچی که اسمشو بزاری نمیتونه شما رو اذیت کنه

خوشحالم که برات جالبم ولی اگه آدرس وبلاگمو بهت بدم مطمئنم سرنمیزنی

حالا داستانات رو بگم

راستش این مهم نیست که راست باشن یا دروغ من اشتباهات تو رو میگم تعارفی هم با هیچکس ندارم . هدف اصلی من نابود کردنه اون محمدباقری هستش که غم و غصه داره یا داشته یا به احتمال ضعیف تظاهر میکنه که داشته یا داره

میخام یه محمدباقر جدید داشته باشم که خوشحال و راضی هستش حتی اگه واقعا اینجور نباشه شکر نعمتهای خدا فقط از راه شادی و خوشحالی انجام میشه. آقای محمدباقر راه بهشت از بین شادیها و خوشحالیها میگذره و راه جهنم از بین غم و غصه ها .من نمیگم غم و غصه وجود نداره .داره خوبم داره ولی باید تا آخرین لحظه زندگیت سعی کنی باهاش بجنگی

آقای محمدباقر از شادیها بنویس و خودتو شاد نگه دار برای شروع میتونی فقط موسیقی شاد گوش بدی میدونم اولش ممکنه سخت باشه

دستاتو دور گردن اون محمدباقر غصه و غم خورده و دردها کشیده که خیلی سال ازش میگذره حلقه کن و اونقدر فشار بده تا بمیره و یه محمدباقر جدید درست کن که همش خوشحاله و شاده و میخنده اون محمدباقر قدیمی رو از بین ببر و دوباره از محمدباقر جدید بنویس اولش سخته ولی میتونی
پاسخ:درسته اون اگه داستان رو بخونه خیلی ناراحت میشه اینجا دوستان باور نمیکنن اون چطور باور کنه و ممکنه به طلاق هم منجر بشه دوست دارم دیگه ادامه ندم ،در ضمن نوشتن داستان گناه هم داره شاید از دردام بنویسم دوس داشتم داستانو از اول تا آخر بنویسم و ملت دیگه نپرسن چی شد چطور شد اما دیگه بیخیال از وسطها از آخر ، اگه بنویسم فقط از زجرهایی که کشیدم مینویسم که توش شهوت نباشه و زیاد هم نمیام وبلاگ دیگه وقتم خیلی کمه نمیشه زیاد اومد ،
پاسخ:به جون خودم و خودت اینطور نیست تو شیطون بودی ازت خیلی خوشم میومد ولی وقتی که میگفتی باور نمیکنم و ... منم میگفتم مهم نیست و ... که نمیخواستم زیاد بحث کنیم آخه وقت هم نداشتم و این دلیل نمیشه که شما رو دوست نداشته باشم قبلا یه دوستی داشتم سامیار بود اونم خیلی شیطون بود ولی من خودم خودمو قایم کردم که اون دنبال داستان نباشه با اینکه میومد شادم میکرد ولی داستان براش بد بود اخه سنش به این چیزا نمیرسید ، تو هم مثل اون باحال بودی ، قبلا نمیدونستم بی ال چیه بعد یکی از دوستانم که وبلاگ داستان داشت همه چیو برام تعریف کرد و اینکه شما میگید بی ال . نه به خدا من شما رو بی ال حساب نکردم به خدا میگم چون شما داستانی مثل مصطفی برام نگفتی که
پاسخ:من شکر نعمتهای خدا رو دارم ولی عصبانی که میشم حتی به کفر هم کشیده میشم مثلا میگم چرا اون فلانی اونجور آفریده شده من ناقص؟ چرا بقیه مشکل دهان و بینی ندارن ولی من دارم؟ چرا اونا شادن من غمگین؟ و .... مشکلات که بیشتر میشه اونارو هم قاطی میکنم بعد ناراحت میشم می افتم توبه ولی چه فایده میتونم قسم بخورم از همه گناهکارترم و گناهم بیشتر حق اللهه تا حق الناس . ولی اینو مطمئنم خدا حق الله رو میبخشه حق الناس رو باید صاحب گناه ببخشه سعی میکنم حداقل حق الناس نداشته باشم ، آخه داداش جنگ با همه مشکلات نمیشه . مشکل پول باشه رفاه باشه شادی باشه میشه اما مشکل معلولیت باشه و چیزایی که بهت عنایت شده نمیزاره اذیتت میکنه حتی نمیزاره با یکی حقیقی بحرفی چون اونم مسخرت میکنه فقط مجازیه که دلت رو آروم میکنه و کسی صدات رو نمیشنوه مشکا من زبونمه که 80 درصد اذیتم میکنه اونم به شکل وحشتناک من مثل بچه حرف میزنم صدام مثل بچس و از اون به بعد ( ر رو ی تلفظ میکنم و اونم بهش اضافه کن ملت نگام میکنن آرزو دارن یه جوونی مثل من داشته باشن اما وقتی باهام حرف میزنن به روی خودشون نمی آین اما یکم دورتر میشن به هم نگاه کرده و میخندن . چطور میشه فراموش کرد؟ فراموش میکنم ولی هر روز تکراری داره . بی خیال
پاسخ:موسیقی ادمو شاد میکنه ولی تو خانواده ما ممکن نیست گناه میدونن اونم نمیشه البته یکم آهنگ تو موبایل ظبت کردم ولی کار و سختی تو مغازه نمیزاره زیاد گوش کنم
پاسخ:قربان دوست خوبم ، به خدا سعی خودمو میکنم بازم چشم


علي
ساعت1:01---8 دی 1395
بنظرمن کار خوبي نکردي داستانهاتو حذف کردي و ادامه ندادي چون ماها هم داستانهاتو ميخونديم و آقاي محمد باقر يخورده در حق ماي کمترين کم لطفي کرد و ادامه نداد چون هميشه يه سوال در ذهن من باقي ميمونه حالا بمونه چه سوالي ولي همون قدر که نوشتي ازت تشکر ميکنم و اميدبهترين هارو دارم
پاسخ:چه کار کنم برادر؟ قربانت دوست خوبم خدانگهدارت حق یارت


مصطفی
ساعت21:49---7 دی 1395
سلام
اول اینکه میگی تهمت نزن ولی خودت تهمت میزنی ولی برای من مهم نیست دوست داری تهمت بزن من مثل تو نیستم ناراحت نمیشم نفرینت هم نمیکنم
دوم اینکه من از عصبانیت تو اروم نمیشم من کلا ادم ارومی هستم الانم که میبینی میام اینجا سر میزنم چون سوپرمارکت دارم و وضع بازار هم یکم خراب شده، اوقات بیکاریم زیاده و اینکه بحث خیلی برام جذاب شده
سوم، داستانی که گفتم برمیگرده به ۸ سال پیش اون وقتی که من ۱۹ سالم بود و اون ۱۲ سال الان من ۲۷ سالمه و اون ۲۰ سال هنوزم میبینمش هنوز هم باهم رفیقیم هنوز هم مثل قبل دوسش دارم پس نمیشه بهش گفت بچه‌بازی چون اون الان دیگه بچه نیست در ضمن من داستانمو تعریف کردم فقط به خاطر اینکه به تو نفهم حالی کنم که وقتی آدم حقیقت زندگیشو میگه نباید هیچ چیزی رو پنهان کنه ولی تو اینو نفهمیدی
چهارم من هیچ وقت فکر نکردم که تو بچه باشی چون یه پسربچه نمیتونه این همه داستان سر هم کنه، اصرار به ایمیل دادن هم به خاطر این بود که آنلاین بحث کنیم ببینیم کی کم میاره ولی تو خیلی ترسوتر از این حرفایی، بپا نخورمت ههههه
پنجم این جمله ای که گفتی رمزو میخواستی بری شهوت بریزی رو باهاش خیلی حال کردم نزدیک یه ربع داشتم میخندیدم هههههههههه، پسر خوب، دختر لخت بشه جلوی من وایسه من تحریک نمیشم بعد تو میگی من واسه دو خط از ...شعرای تو تحریک بشم،؟ عجب ادمی هستی خدایی ههههههه آقای عزیز همه مثل تو نیستن
ششم، من همه جور آدم دیده بودم ولی تو خیلی خاصی واقعا خاصی اسم خودتو بزار خوزه مورینیو هههههه
یه جا از خدا گلایه میکنی کفر میگی ولی بعدش میگی من خدا رو دارم بعضی جاها از خدا نا امید میشی که بزرگترین گناه ولی جای دیگه میگی خدا با منه، تکلیفت با خودت مشخص نیست
اصلا اگه راست میگی که نظرات برات مهم نیست چرا نمایش میدی چرا جواب میدی خب نخونده حذفشون کن تو که میگی برای شما نمینویسم خب پس چرا جواب میدی؟ هان؟ چرا؟ اگه برای خودت مینویسی پس نباید نظرما برات مهم باش ولی داری به نظرات ما جواب میدی پس نظر ما برات مهمه پس اینقدرنگو برام مهم نیست اینو جواب قانع کننده بدی من مثل خر عر عر میکنم، برو عمو ما خودمون ختم این حرفاییم
به خدا اگه اون وبلاگ چند سال پیش و پیدا میکردم دستت واسه همه این بازدید کننده ها رو میشد ولی حیف که هرچقدر گشتم نبود
یه چیزدیگه، گیرم که من بچه‌باز و توهم یه پسر نوجوان خوشگل و منم ایمیلو ازت گرفتم و باهات رفیق شدم. خب، ادامه‌ش، کدوم خری پا میشه واسه یه بچه از قزوین بره اردبیل هان؟؟ با عقل جور در میاد؟، یکم به حرفایی که مینویسی فکر کن بعد بنویس البته من ناراحت نیستما ولی خودت به جمله ای که نوشتی دقت کن خیلی چرت نوشتی
پاسخ:سلام ، آقا مصطفی این داستانو دو بار رام تکرار کردی نمیوام از این داستانها بشنوم ، کاری با نظرت ندارم من عادت ندارم کسی رو تهمت بزنم یا نفرین کنم این اشتباه توست ، من نمیتونم ایمیل بدم گفتم اگه کاری داری وبلاگ بنویس منم جواب بدم در ضمن برام مهم نیست در بارم چی فکر میکنی بزار همه منو حیوون بدونن برام مهم نیست ولی برام مهمه که فقط خدا منو پاک بدونه شماها هر چی فکر کنید مهم نیست من فقط برای خدا میخوام خوب باشم نه برای شما
پاسخ:خب پس چرا رمز میخواستی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دلیلش چی بود؟ خودتو به اون راه نزن من همه شما ها رو میشناسم ولی وقت ندارم باهاتون سرو کله بزنم و دوست هم ندارم وقتمو با شما مردان مجرد بگذرونم
پاسخ:درسته این یکی رو راست گفتی وقتی اعصابم خراب میشه از خدا بد میگم بعدا توبه میکنم وقتی بد میگم مینویسم دردم کمتر میشه اما وقتی خوشحالم باز مینویسم که خدایا ولت نمیکنم باز دوستت دارم
پاسخ:خب دوست خوبم یادته گفتی چرا نظرات زیاده ولی نمیایش نمیدی؟؟؟ نمیایش میزارم اما نمیخوام زیاد سرو کله بزنم مثلا نظرات خودتو نمایش نزارم در بارم چی فکر میکنی؟؟؟ مجبورم برای اثبات راستگوییم نمایش بزارم اما به جون مادرم که بیشتر دوسش دارم دیگه نمیخوام بحث بیارم که فلانی شد فلانی و همه چیو توضیح بدم به جون خودم دیگه خسته شدم فقط دوست دارم آروم شم و وقتی عصبانی شدم و کم کم از خدا ناراحت شدم بنویسم خودمو آروم کنم
پاسخ:آخه من کی گفتم تو از قزوین پا میشی میای اینجا؟؟؟ تو اگه هم محلی هم باشی فکر نکنم بیای منو ببینی !!! من به خاطر این ایمیل نمیدم که نمیخوام زیاد با بازدیدکنندگان خودمو درگیر کنم به خداوند راست میگم میخوام تو تنهایی خودم فقط خودم باشم تا این مدت تنها بودم تو از من چیزی نمیدونی و اینو هم نمیدونی که من شاید یه فلجی معلولی و ....داشته باشم تو هیچ چیزی ندیدی منم از تو هیچ چیزی ندیدم و نمیتونم بی هدف توهین کنم اگه میگم بچه بازی کردی منظورم اینه که تو اون موقع که اون داستانو تعریف کردی آلوده یه نفر بودی این بچه بازیه . من از دوستم که قبلا بهم سر میزد یه چیزایی گفته ، اینو خودت هم گفتی و من اینجا گفتم ولی چیزای دیگه نمیگم چون ندیدم چرا بی هدف بگم هر چیزی گفتی گفتم اصراری ندارم باور کنی ولی تو دست بردار نیستی ، گفتم هر چی تو ذهنت میگذره پیاده کن بگو من فلانی هستم من رعیس جمهورم من دکترم من پیرمردم من هر چی هستم ولی هیچ چیزی ندیده ای و میگی باشه بگو بازم میگم برام مهم نیست من به خدا قسم واقعیت رو نوشتم نوجوون هم نیستم 23 سالمه و اعصابی ام اعصابم خراب بشه مینویسم اروم شم و اونایی باور میکنن باهام هم درد میشن باور هم نمیکنن هر چی بگم برام مهم نیست یه چیز دیگه داستانهام فقط جهانپور جابر نانوایی نبود اونا تو دوران نوجوانیم بود داستانهای دلهره آور زیادی داشتم که مربوط به شهوت نبود و دردایی بود که کشیده بودم مثل بیماری خواهرم کما رفتن برادر بزرگم تصادف پدرم فوت گروهبانی که منو مسخره میکرد و درباره اذیتهایی که از یه دختر کشیده بودم میخواستم همشونو کامل بنویسم ولی بقیه حسود در اومدن و فقط به شهوت داستانهام فکر کردن ، تشکر


علیرضا(نظرات پایین تر مال منه
ساعت15:45---7 دی 1395
در جواب"اقا علیرضا اصل بده بشناسیمت":بیست سالمه.دانشجو عمران امیرکبیرم.مقیم تهران.بچه طلاق .تو یکسالگی پدر و مادرم از هم جداشدن.من تاحالا سه چهار بار بیش تر بابامو ندیدم.با مادرم زندگی میکنم.فوق العاده منزوی ام .تو خانواده همه منو طرد میکنن .علتشم نمیدونم.خیلی دلم میخواست اینجا بیام درد ودل بنویسم.اما میترسیدم خوشت نیاد.تو اولین کسی هستی که ازم بزرگتری و من باهاش مکالمه دارم!.موفق باشی علیرضا<img src="http://loxblog.com/images/smilies/smile%20(27).gif" width="18" height="18">
پاسخ:سلام قربانت ، از اینکه پدر و مادرت طلاق گرفته ان متاسف شدم و ناراحت ، خوشحال شدم که آشنایی دادی ولی داداش دیگه میخوام وبلاگ رو ادامه ندم به اون علیرضای دیگه هم رفتم وبلاگش گفتم که دیگه نیاد چون دیگه متاهل شدم و اصلا نمیشه بیام حالا کامپیوتر تو مغازست میام ، بیارم خونه اصلا نمیشه وبلاگ بیام


مجید
ساعت14:05---7 دی 1395
رفتی ماه عسل؟
پاسخ:نه ، مگه هوای سرد ماه عسل داره؟ دلمون واست تنگ بود خخخخ
تمام داستانهای وبلاگ حذف شد دلتون خنک باشه از فردا هم کم میام هر جی خواستین بگین به خدا باعث و بانی وبلاگ و درد و دلهایی که ریخته بودم تا دلمو بریزم حلالتون نمیکنم


مسعود
ساعت13:13---5 دی 1395

سلام ببخشید عمومی کردم البته نظرتو پاک کردم نمیتونم داستان بزار بقیه داستانهارو هم باید حذف کنم ملت عرضه داستان ندارند دوست خوبم تو هم میتونی از درد و دلهایی که داری توی وبلاگ بنویسم هر وقت امدم میخونم بهت روحیه میدم من کسی نداشتم بهم روحیه بده ولی اگه تو درد بنویسی تو دردهایت شریک میشوم و هر کاری از دستم اومد مشورت میکنیم البته یکم وقتم کمه  تقریبا یک و نیم ساعت ،ولی دیگه وبلاگمو ادامه نمیدم و دوست دارم دوستان درد بنویسن و کمکشون کنم



مجید
ساعت23:44---3 دی 1395


پاسخ: برو لاشی حوصله تو یکی رو ندارم . نظرت مجبورم پاک کنم . شاید یه بچه سر میزنه نمیخوام ازت فحش یاد بگیره



علیرضا
ساعت23:11---1 دی 1395
از یه چیزی خوشم میاد لوس بازی در نمایی و جواب قاطع میدی و برات مهم نیست یکی بره یا بمونه از این اخلاقت بیشتر خوشم میاد اما خیلی برام جذابی با اینکه دو سال اختلاف داریم ولی جواب نظرم رو که دادی بیشتر جذبم کردی دوست دارم بیشتر ایمیل کار کنیم اما درکت میکنم فقط نظر اولم رو جواب بده چون خیلی برام مهمه اگه کار داشتی این یکی رو جواب نده ولی حتما اولی رو بی جواب نزار
پاسخ:باشه


علیرضا
ساعت23:04---1 دی 1395
محمد باقر ممنونم جواب نظرای عمومی وخصوصی.باشه حداقل بگو همسرت چی کارس راضی هستی از ازدواج؟اون تو رو دوست داره؟ و مشکل ناباروری شما رو میدونه؟ نظر خصوصی هم بیا مثل قبل وبلاگم خصوصی بگو.وبلاگم رو هم نمیخواد لینگ کنی من به خاطر تو وبلاگ باز کردم چیزی توش ننوشتم که لینگ کنی
پاسخ:علی رضا عزیزم . نظر که میزاری یه دونه بزار تکراری نباشه وقتی من هم تکراری هاشو حذف میکنم بقیه فکر میکنن نظر زیاده و من نظر دوستان حذف کردم میریزن سرم یه بار بفرست الان همشونو تایید کردم خودت نگاه کن چند تا تکراریه. باشه میام خصوصی میگم فقط سعی کن زیاد سوال نکنی وقتم کمه شرمنده میشم راستی شاید کم بیام وبلاگ


علیرضا
ساعت23:03---1 دی 1395
محمد باقر ممنونم جواب نظرای عمومی وخصوصی.باشه حداقل بگو همسرت چی کارس راضی هستی از ازدواج؟اون تو رو دوست داره؟ و مشکل ناباروری شما رو میدونه؟ نظر خصوصی هم بیا مثل قبل وبلاگم خصوصی بگو.وبلاگم رو هم نمیخواد لینگ کنی من به خاطر تو وبلاگ باز کردم چیزی توش ننوشتم که لینگ کنی

علیرضا
ساعت23:03---1 دی 1395
محمد باقر ممنونم جواب نظرای عمومی وخصوصی.باشه حداقل بگو همسرت چی کارس راضی هستی از ازدواج؟اون تو رو دوست داره؟ و مشکل ناباروری شما رو میدونه؟ نظر خصوصی هم بیا مثل قبل وبلاگم خصوصی بگو.وبلاگم رو هم نمیخواد لینگ کنی من به خاطر تو وبلاگ باز کردم چیزی توش ننوشتم که لینگ کنی

مصطفی
ساعت19:45---1 دی 1395

سلام
داداش محمدباقر شرمنده، من واقعا ازت معذرت میخوام قصد ناراحت کردنتو نداشتم حرفام فقط از روی عصبانیت بود
حق با توعه، من زیاده روی کردم، داستانهات همش واقعیه من اینو میدونم ولی این حرفام فقط از روی لجبازی بود
میدونی چرا لج بازی کردم چون اگه اولین نظرمو بخونی اونجا میخواستم باهات طرح رفاقت بریزم چون برام خیلی جالب بود که با یه آدمی که تو زندگیش خیلی سختی کشیده دوست بشم و باهاش حرف بزنم ولی تو خیلی سرد برخورد کردی و من عصبانی شدم به خاطر همین باهات لج کردم ولی الان پشیمونم، ببخشید، شاید دلیل برخورد سردت همون سختی که تو زندگی کشیدی باشه
هرچی دلت میخواد اینجا بهم فهش بده تا دلت خنک بشه
منم ادمم، سنگ نیستم، احساس دارم، میفهمم، تو جواب نظر قبلی از نوشته هات فهمیدم که دلت شکسته، منو ببخش،
من کامپیوتر ندارم با گوشی میام سر میزنم اون قسمت های رمزدار و اصلا من نمیتونم توش کلیک کنم تا بتونم رمزو وارد کنم اصرار من به رمز دادن هم فقط از روی لجبازی بود ولی الان بدجور پشیمونم چون میدونم اه دل شکسته دامن گیره
از تو و از همه اونایی که ازم دلخور شدن معذرت میخوام
اگه به خاطر من میخوای داستان و حذف کنی اینکارو نکن بزار بمونه، این فقط یه نظر بود اگه دوست داری حذف کنی، حذفش کن، هرچی خودت صلاح میدونی
فدات
ایشالله موفق باشی
بای
پاسخ:سلام ، این نقابو بردار بزار زمین مال خودت . ببین در مورد نظر خصوصیت میگم به جهنم که قبول نداری برو هر چی تو مغزت میگذره برام بساز قبلا هم گفتم برام مهم نیست من فقط این نکته رو بگم که به جون عزیزترین عزازانم یک کلمه از نظرتان حذف نکردم حالا اینو فهمیدم که میخوای فقط خر بازی در بیای چون من یه کلمه هم نظر حذف نمیکنم این تویی که میخوای با گفتن چیزای دروغ عصبانیم کنی و خودتو آروم . و در مورد چیزایی که گفتم اصرار هم ندارم که باور کنی فقط جواب میدم که مثل شوگام نگی که بعضی هاشون و جواب میدی بعضی هاشونو نه . قبلا گفتم حرفات هر چی باشه برام مهم نیست. حالا داستانهای خودتو برو یه وبلاگ باز کن و بگو که بی الی و داستان کثافت و بنویس من دوست ندارم داستان کسی رو بخونم اگه تو دوست داری بخون دوست نداری هر چی از ذهنت میگذره بهم مربوط نیست قبلا هم مثل تو زیاد اومدن رفتن و هر چی از دهنشون اومده بهم گفتن . و اینکه میپرسی چرا داستان می نویسی برو این داستان نوشتنمو هم از خودت یه چیز دیگه در بیارم بنویس و بهم قالب کن من خدارو دارم و شیطانها مثل شما رو نابود کردم تو دنبال اینا نبودی دنبال رمز بودی که بخونی و شهوت بریزی درسته؟؟چرا دنبال رمز بودی؟؟ به غیر از تو کی اصرار رمز داشت؟؟ برو خودتو اصلاح کن ، قبلا یه دوستی داشتم که در مورد بی ال خیلی چیزا بهم گفت برو آقا . خودت گفتی میخواستی طرح دوستی بریزی چون ایمیل و . ندادم و بزرگ بودم نا امید شدی من دوست ندارم با تو طرح دوستی بریزم هر چی تو ذهنت خرت میگذره پیاده کن بگو من خدارو دارم شما برام جابر و جهانپور باشی هم نمیتونی کولم سوار شی . نه دوست دارم بدونم کی هستی نه دوست دارم بدونم از کجا اومدی و نه دوست دارم داستان عاشق شدنت به یه پسر بچه رو بدونم برو با داستانهات خوش باش. و هر چی تو ذهنت بگذره بگو فقط اینو بدون که من وقت ندارم بیام جواب بنویسم یه ساعت و نیم وقت خودمو هم صرف شما کنم . اصراری ندارم باور کنی هر چی خور دانی ، خدا قضاوت خواهد کرد . برو به بی ال بودن و بدبختی خودت فکر کن بدبخت بچه باز
پاسخ:راستی سعی کن منو داداش صدا نکنی اگه دوست داری به اسمم چیزی اضافه کنی بگو آقا ، هم شما و هم بقیه . مچکر



شوگان
ساعت17:53---1 دی 1395
چی شد؟؟ چرا داستان نمیزاری؟؟

ببین دوست من توی افسانه ها خون آشامها پوست بدنشون در اثر تابش نور خورشید میسوزه یا تاول میزنه یا یه اینجور چیزایی .فرض کن تو یه خون آشامی مثلا میگم. یه دفه نگی بهم تهمت خوناشامی میزنی.تو با نوشتن این داستانها مثل اینه که توی نور اومدی و بدنت داره میسوزه حالا میتونی برگردی به همون لونه تاریکت تا بدنت نسوزه یا میتونی به داستان نوشتنت ادامه بدی و تابش نور رو تحمل کنی

قبول دارم یه کم هالیوودی نوشتم

یه چیزی من اینجا دردهایم را مینویسم و برایم مهم نیست کسی بخواند یا نخواند من احتیاجی ندارم

وبلاگ دیگه ای در کار نیست این کار توئه هر از چندگاهی میای و یه سری داستان رو توی یه وبلاگ میندازی و یه مدتی میری .بعد یه جای دیگه میای و همون داستانای قبلی. جوابایی که به کامنتای مردم میدی هم همشون مثل همدیگه هستش
پاسخ:راستی خواهشن منو آقا صدا کن دوست ندارم داداش صدام کنی هم شما و هم بقیه که زحمت به خود میدن میام مچکر
سلام نه دوست خوبم نه . هر چی دوست داری بپرس اشکالی نداره تاج سر مایی . باور کن وقت ندارم همسرم هم اصرار داره کامپیوتری بیارم خونه و اونم اینترنت بره . منم موندم اگه ببرم خونه دیگه نمیتونم پیش اون داستان ادامه بدم باید داستانهایی حذف کنم و فقط مطالب کوتاهش بمونه . فعلا که تا پایان نوروز بهش گفتم صبر کنه . شهرمان زمستانه برف زیاد میاد تو تابستان درسته می اومدم ولی اونوقت اینقدر سرم شلوغ بود که نمیدونستم ادامه بدم یه مدت خدافظی میکردم میرفتم و وقتی سرمون ساکت میشد باز می اومدم مینوشتم الان هم بازار کساده . یه ماه مونده عید نوروز شاید بازم برم و یه مدت نباشم چون به خدا وقت نمیشه اما نمیتونم وبلاگ حذف کنم چون دلمو اینجا میریزم . راستی از اینا گذشته برام خیلی جالبی میخوام اسمت و شهر تو بدونم و اگه میشه بگو ازم بزرگتری یا کوچیک . مچکر اخوی


علیرضا(نظرات پایین تر مال منه)
ساعت16:22---1 دی 1395
جواب شما به نظر "مجید ساعت14:53---30 آذر"بسیار جواب خوبی بود بیخودی خودتو درگیر نکردی .به این نظراتو و فحشا و دریوری ها اصلا توجه نکن .تربیت خودشونو نشون میدن.موفق باشی یاعلی
پاسخ:فکر کنم مجید هم کار یه نفر خاص باشه که هر کی باشه به خدا واگذار کردم. نه بیخیال فکرشو به بدبختی خودم دوختم نه اینا بدبختی بعد ازدواج ن آ ب ا ر و ر ی


علیرضا(نظرات پایین تر مال منه)
ساعت16:12---1 دی 1395

دونظر بالایی مال من نیست .تشابه اسمیه.
پاسخ:باشه ممنونم . علیرضا بالایی هم تو خصوصی گفت که پایینی نظر اون نیست آقا علی رضا اصل میدی بشناسمت؟
پاسخ:در مورد نظر خصوصیت: نه برادر نمیشه باید پاکش کنم چون یه درست که فکر میکنم فایده نداره ما می تونستیم با هم باشیم همه با هم بگیم بخندیم شاد باشیم من یه مدت هستم یه مدت نیستم بازار الان کساده میام بازار خوب باشه نمیتونم سر بزنم شاید بعد عید هم کامپیوترو ببرم خونه تا همسرم هم استفاده کنه . اون اگه تحقیق کنه میتونه بفهمه داستان باز کردم و زندگیمون خراب میشه اون همش پیش منه چطور داستان نوشتنو ازش مخفی کنم؟ این وبلاگ زندگی خراب کنه . میخوام داستانهارو بردارم و مطالب خوب بزارم و اونم ببینه . تشکر



علیرضا
ساعت0:10---1 دی 1395
یه چیز دیگه یادم رفت چرا با دوستان ایمیل حرف نمیزنی وبلاگ هم همش میگی هر چه دوست داری فکر کن بی خیال . میتونی خوب توضیح بدی
مثلا همین پسره مجید بهت فحش نوشته من میدونم تو راست میگی پس چرا توضیح ندادی که اونم باور کنه و ازت معذرت بخواد؟
و چرا دیگه مطالب نمی زاری؟ حداقل مطالب بنویس وبلاگ نخوابه
I پاسخ:وقت ندارم برادرم میره نهار زود کامپیوتری روشن میکنم جواب مینویسم و توی یه ساعت و نیم نهار رفتن برادرم چند نفر هم مشتری میاد میره و اصلا نمیشه جواب زیاد نوشت و دیگری اینکه نظر یه بی فرهنگ برام مهم نیست جواب تند بدم اونم تند جواب میده بزار بگه دلشون خالی کنه. مطالب مگه وقت میشه بزارم همش جواب نظرات میدم وقت یک و نیم ساعتم میگذره


علیرضا
ساعت0:03---1 دی 1395
محمد باقر پروفایل رو خوندم قلم زیبایی داری خیلی بهم تاثیر گذاشت اینقدر نا امید نباش خدا بزرگه
راستی ببخشید جسارت میکنم اگه میشه یکم از نامزدت بگو دوسش داری ؟ زندگی مجردی خوبه یا نامزدی و یا مرد خونه باشی؟ و اگه میشه دوست دارم بگی چطور با نامزدت آشنا شدی ؟
پاسخ:اون پروفایل رو قبلا نوشته بودم وقتی که کاملا ناامید بودم الان یکم خوب شدم . نامزدم و دوست دارم مجردی خوبه ولی تنها نباشی من اینقدر تنهایی کشیدم که از مجردی بدم میاد . نامزدی خوبه ولی پول کافی داشته باشی تا خوش باشی . زندگی بعد عروسی هم بد نیست اگه شرمنده خانوادت نباشی . سوال آخرتون توضیح یه کتابی میخواد اینو دیگه بیخیال شو. تشکر


علیرضا
ساعت23:54---30 آذر 1395
سلام . داستانهایی رو که نوشتی بسیار جالبه اما جالبتر عکسها هستند اونا رو چطور جمع کردی میتونی آدرس بگی؟ راستی داستان رو بزار بقیه بخونن کاری با بقیه نداشته باش و یه چیز دیگه وقتی جواب محکم میدی انتظار نداشته باش دوستان جواب ساده بنویسند اونا هم جواب محکم میدم چون نمیخوان بازنده باشن اگه حرفت هم درست باشه باز دل اونا شکسته جواب محکم میدن که دلشون شاد شه و شب و راحت بخواهند این جوابهایی نظرات خیلی برات مهم اند اگه دوست داشته باشی منم نظر بنویسم البته نمیخوام زیاد قاطی دوستان شم فقط خودم و خودت باشیم راستی یلدا مبارک و عروسیت هم مبارک فقط اگه میشه یه عکس از ماشین عروس و خودت بزار صورت هم بپوشونی اشکال نداره فقط دوست دارم یه عکس ببینم بازم سر میزنم
پاسخ:سلام ، دوست خوبم . وبلاگ آرتور لوکس همشونو از اونجا برداشتم الان آدرس پیدا میکنم مینویسم . داستانی دیگه بیخیال . راست میگی جواب تند نگم بهتره بی خیال هم میگم دست بردار نیستن آخه!!! بزار دلشون شاد بشه . رک میگه تو با دایی کتر جابر معلم نانوایی دوستان همه دنبال کونت بودن . آخه من کی گفتم اونا دنبال کنید... بودن معلوم گفتم نانوایی رو گفتم جابری گفتم ولی نگفتم دکتر و دوستان همکلاسی و داییم . من از داییم چی نوشتم؟؟؟ این تهمت نیست؟ دل من دل نیست ؟نمیشکنه؟ من میخوام بنویسم یکم خالی شم اونا دو سه تا هم روش میزارن میگن میخوای چطور جواب بنویسم؟؟واگذار نماید کردم به خدا . من کی گفتم داییم دنبال کونم بود؟ من گفتم اگه نم بهم علاقه داشت نه چیزای دیگه . این بدبختی وبلاگ نویسه که شروع نکرده حرف براش در میاد . این خداست که جواب میده من باید بگم بی خیال هر چی تو ذهنت بگذره . من مشکلات زیادی دارم گرفتگی بینی درد قفسه سینه که مادرزادی. زبانم که مثل بچه ها حرف میزنم و بزرگترش ناباروری که یکم خوب شدم اما زمان میخواد که از زندگی میترسم و چیزای دیگه که همش تو فکرم و مغزم آتیش میگیره قلبم درد میکنه میخوام یکی صدام و بشنوه . و فقط وبلاگ بنویسم اونم روحیه بده . به خدا وقت داشتم ایمیل بازی هم میکردم وقت ندارم و دوست ندارم یکی بعد از خدافظی همش ایمیل بزنه خانوادم رمز ایمیل میدونی اونا هم ازش استفاده میکنن . دوست داشتم وبلاگ که تنها روحیه بود بهم روحیه بده نه اینکه روحیه اندکمو هم بگیره . خدارو خوش میاد؟؟کاری به بقیه ندارم و دوست هم ندارم بقیع سر بزنن نوشتن داستان فایده نداره معلوم نیست تا کی زنده باشم چرا بیام بیخودی گناه کنم؟ من زندگیمون خیلی وقته که باختم نه خودم . بلکه از بزرگترها بهم ارث رسیده. بزرگتری که کار بد کرده خدا دامن بچشم گرفته . بچه حق داره از خداشناسی دلگیر باشه بگه آخه این گناه کرده گناه من چیه؟نه دوست خوبم دیگه نظرات برام مهم نیست. بزار بگه چیزی که ندیده و نشنیده و فقط به خاطر خودش قلب دیگری رو بشکنه و بگه من سلطانی و خوشحال باشه اما مگه میشه خدا جواب نده ؟ این تو قلبم میمونه و باز از خدایم شکایت میکنم که خدا مگه من اینو خواستم!!!بیخیال باشه اگه عکس از ماشین گرفتیم هر وقت دستم افتاد وبلاگ میزارم
پاسخ:این آدرس وبلاگیه که ازش عکسهارو برداشتم گذاشتم البته ادرس اولش فیلتر شد این ادرسو زده ولی دیگه خیلی وقته ادامه نمیده loxarty.loxblog.com
پاسخ:یه چیز دیگه عکسهای حاشیه وبلاگ همونی که پایین پروفایل جدول است اونا رو هم از ساید آوازک برداشتم قربانت


علیرضا
ساعت23:53---30 آذر 1395
سلام . داستانهایی رو که نوشتی بسیار جالبه اما جالبتر عکسها هستند اونا رو چطور جمع کردی میتونی آدرس بگی؟ راستی داستان رو بزار بقیه بخونن کاری با بقیه نداشته باش و یه چیز دیگه وقتی جواب محکم میدی انتظار نداشته باش دوستان جواب ساده بنویسند اونا هم جواب محکم میدم چون نمیخوان بازنده باشن اگه حرفت هم درست باشه باز دل اونا شکسته جواب محکم میدن که دلشون شاد شه و شب و راحت بخواهند این جوابهایی نظرات خیلی برات مهم اند اگه دوست داشته باشی منم نظر بنویسم البته نمیخوام زیاد قاطی دوستان شم فقط خودم و خودت باشیم راستی یلدا مبارک و عروسیت هم مبارک فقط اگه میشه یه عکس از ماشین عروس و خودت بزار صورت هم بپوشونی اشکال نداره فقط دوست دارم یه عکس ببینم بازم سر میزنم
پاسخ:دو بار نوشتی


مصطفی
ساعت20:47---30 آذر 1395
سلام
اول اینکه ببخشید که تو نظر قبلیم خیلی رک حرف زدم
پاسخی که به نظر قبلی من دادی خیلی مبهم بود، من که زیاد متوجه نشدم ولی به هر حال جواب میدم
-این وبلاگی که گفتم برای چند سال پیش بود حداقل بیشتر از دو سال، رنگ قالب وبلاگ مثل وبلاگ تو سیاه بود مثل تو عکس پسرای نوجوان گذاشته بود مثل تو پست های غمگین میزاشت مثل تو از زندگی سیر بود اگه اشتباه نکنم اسمش محمدامین بود اونم داستان یه نوجوان ۱۰ یا ۱۲ ساله رو تعریف میکرد فقط دوتا تفاوت با تو داشت یکی اینکه اون ۱۷ یا ۱۸ ساله بود تو ۲۲سالته و دوم اینکه داستانش با این داستان تفاوت داشت، با اینکه من احتمال میدم که اون وبلاگ هم کار تو بوده باشه ولی مهم نیست، چون نمیتونم وبلاگو پیدا کنم و بهت ثابت کنم.
-من داستانمو نگفتم که برای تو مهم باشه یا نباشه میخواستم بگم که من با همه رو راستم از هیچ کسی هم ترسی ندارم، اگه بخوای عکس خودم و عکس اون پسر و ادرس خونمونو هم میدم که بیای و ببینی که راست میگم
-در مورد رمز، من همچنان منتظرم که بفرستی که حداقل دروغ نگفته باشی
-در مورد اون قسمت که گفتم همه دنبال تجاوز بهت بودن توی همه قسمت ها یه نکته مشترک داره اونم اینکه وقتی طرف مقابل قصد تجاوز بهت رو داشته در لحظه شروع ناکام مونده، مثلا مقصود وقتی به کارگرش گفت برق هارو خاموش کنه اون مرد از راه رسید یا مثلا وقتی اون جوون معتاد، شیشه رو شکست و اومد تو خونه وقتی میخواست کار کثیفشو انجام بده برادرت از راه رسید یا وقتی که اون دکتر... بابات از راه رسید، قبول داری که همه قسمت داستانهات شبیه همه، خب این شک برانگیزه، منظورتو از (بگو بگو منم میگم و منتظرت نظرت هستم) و نفهمیدم چیو بگم؟ من میخواستم همینو بگم
- اره راست میگی یه بچه کوچیک میاد مطلبو میخونه براش خوب نیست ولی تو قبلش گفتی رمزو به هیچ کس نمیدم
-این جمله رو( که اصلا برام مهم نیست باور کنی) رو خیلی زیاد گفتی از یه جمله جدیدتر استفاده کن/ دوستت اشتباه میکنه کسی که ریگی تو کفشش نباشه با همه روراسته و هیچ چیزی رو پنهان نمیکنه درحالی که تو روراست نیستی
- اون جمله ترکی که نوشتی هم فکر کنم غلط املایی داره ولی قبول داری که ترک ها حرف (ر) رو (ی) تلفظ میکنن
-اره گفتی هدفت درد و دل، درسته، ولی من همون اول بهت گفتم که ایمیل بده باهم آشنا بشیم و منم شریک دردت باشم تو خودت همه رو پس میزنی بعد میگی کسی رو میخوام که شریک دردم باشه
-در مورد اون قسمت که نوشتی( در مورد سوتیت دروغ نگفتم) اصلا منظورتو نفهمیدم
- درمورد موی سرهم که قبول داری حق با من بود؟
انتظار دارم جواب درست و بجا بدی و الکی موضع نگیری

راستی یلداتون مبارک
پاسخ: سلام من از رک حرف زدنت ناراحت نیستم از چیزایی ناراحتم که بهم قالب میکنی خوب کامنت قبلیتو بخون،من کاری ندارم که کدوم وبلاگها میری میای من از 15 سالگی تو مغازه کار کردم و حتی جمعه ها هم وقت نداشتم خونه یا گردش برم اما بعد از خدمت سربازیجمعه ها تعطیل شدم کاری ندارم که در مورد من چی فکر میکنی اما حرفات دروغ باشه حلال نیستی اینو خوب درک کن ، من عکس از تو لازم ندارم ادرس هم نمیخوام و اصلا هم نمیخوام بشناسمت کی هستی و کجایی اینا برام مهم نیست
پاسخ:من هر چیزی که نوشتم راست گفتم این حالا به خودت بستگی داره باور کنی یا نه من التماس کننده نیستم حقیقت قلبمو نوشتم . در مورد دکتر اون این کاره نبوده ذهنتو منحرف نکن در مورد دزدی که اومده خونه اونم همینطور ، تو در مورد رمز خودتو به آب و آتیش میزنی و حتما میخوای بدونی چه اتفاقی افتاده چون خیلی برات مهمه که کلا رمز دار بخونه باشه رمزو مینویسم نه تو همه بخونن امروز بخون شب مغازه رو دیر میبندم و منتظرم تو بخونی چون میخوام کل داستانهای وبلاگ رو حذف کنم و فقط دردها بمونه
پاسخ:جمله جدیدتر یادم نمیاد باید از تو یاد بگیرم که چطور برخورد کنم این اخلاق منه ، این نظر خودته که روراست نیستم منم میگم هر چه خود دانی و برات اصلا توضیح نمیدم که راست میگم تو باور نکن کسی ازت نخواسته که حتما باور کنی اصلا هم به خیالم نیست قبلا هم گفتم .
پاسخ:ببین دوست خوبم شاید منو دشمن خودت بدونی اینم اشکالی نداره در مورد ایمیل من نمیتونم بهت ایمیل بدم چون به جون مادرم وق نداارم بیام ایمیل بازی ، اون چیزی که میخوای تو ایمیل بگی تو همینجا خصوصی یا عمومی بگو من جواب میدم اگه خصوصی هم باشه نظرتو پاک میکنم جواب میدم دیگه ایمیل به درد نمیخوره ایمیل رو بهانه نکن خواهشن ، من کیو پس زدم وقتی من به تو بگم مثلا تو مادر نداری من ندیدم تو بگی دارم من باور میکنم میگم ندیدم چرا دروغ میگی من میگم اثبات کن تو عکس مادرتو میزاری؟ هی بگی فلان و فلان شد من خودمو به نفهمی بزنم بگم نه من قبول ندارم آخرش نمیگی به جهنم قبول نکن برام مهم نیست؟؟؟؟؟؟؟؟ اینو نمیگی بهم؟ تو هم همینطور چیزایی که ندیدی میگی دروغه و .... من همش نمیتونم تو یه ساعت و خورده ای وقتم توضیح بدم و توضیح بقیه دوستان و وبلاگم هم بخوابه و ایمیل هم بخوای بیام . نخیر تو هم باید منو درک کنی من دروغگو بودم دست و پاتون می افتادم تا یکم روحیه بگیرم به خدا خسته شدم هر چه میخوای بگو ولی قبلا هم گفتم حرفات دروغ و تهمت باشه حلال نیستی چون چیزی ندیدی . و مجبور هم نیستی به زور باور کنی
پاسخ:درسته در مورد سوتی دروغ نگفتی منم دروغ نگفتم من نمیدونم میلیمتر و سانتیمتر کدومشون اندازه ناخن ما میشه . راستی شاید یه هفته نتونستم بیام جواب بنویسم اگه تونستم شب میام نتونستم که هیچ
پاسخ:رمز 5 تا صفر . برو بخون خیلی دوست داری بخونی بخون زود بگو خوندم تا همه رو پاک کنم میخوام کلا داستانهارو فقط به خاطر تو بردارم حوصله ندارم دیگه تهمت بشنوم زود بخون بگو حذف کنم . و بازم بگم شاید چند روز نباشم چیزی داشتی بگو و منتظر جوابش باشی یه هفته و یا ده روز منتظر بمون بای


علي
ساعت18:02---30 آذر 1395
بچه ها بنظرم دارين يکم تند ميرين و کمي بي انصافي ميکنين داداش مصطفي منم دهه ي شصتيم ولي خودت ميدوني ما دهه شصتي ها با مراميم پس داداشم بنظرم اين حرفا يه خورده بي انصافيه اگه ادم بخاد شک کنه ميتونه به قرانم شک بکنه چه برسه به يه داستان آقاي محمد باقر خيلي از ادمهايي که داستانتو ميخونن کامنت نميزارن پس بخاطر احترام به بقيه داستانتو ادامه بده
پاسخ:بزار بگه دلشون خنک کنه ، بالای وبلاگ نوشتم که چیزی که ندیده آید بگید درست نباشه تهمت حساب میشه مگه کسی متوجه میشه؟ . نه دیگه داستان نه . قربان دوست خوبم


علیرضا
ساعت17:37---30 آذر 1395
لطفا نگو :"ول کن" "برام مهم نیست" "هرچی خواستن بگن بگن" .
آخه مگه وقت دارم بیام جواب بنویسم؟ ما فقط این دنیارو نداریم که


علیرضا
ساعت17:15---30 آذر 1395
ضمنا عروسی مبارک
پاسخ:قربانت مرسی برادر عزیزم


علیرضا
ساعت17:14---30 آذر 1395
اگه سوء تفاهمی باشه باید برطرف شه که ادم اون دنیا مدیون نشه


علیرضا
ساعت17:03---30 آذر 1395
بگو مردم چه تهمت هایی میزنن؟.بگو که اگه سوء تفاهمی باشه رفع شه؟بخاطر اینکه مردم تهمت میزنن داستان نمیزاری.من خودم بی طرفم به نظرم تو دروغگو نیستی.من دوساله وبلاگت رو پیگیری میکنم اما هیچوقت پیام نمیزاشتم(تا یه ماه پیش)که یه وقت به من انگ تهمت نزنی.همیشه سعی میکردم نظرام توهین امیز نباشه
پاسخ:خودت نظرات نگاه کن تهمت هارو میتونی بخونی ، اگه انسان چیزی ندیده نمیتونه بگه چون مادرم میگه درسته من بهش اعتماد دارم ولی اگه از خودش چیزی در بیاره بگه و نادرست باشه چی؟؟ ممنونم دوست خوبم


مجید
ساعت14:53---30 آذر 1395
اگه شما همش ادعا دارید که یه وبلاگ دیگه داستانهارو نوشتی پس میتونی هر وقت که اومدی جواب نظر بدی یه داستان بزاری
پس چرا وبلاگت رو ادامه نمیدی دروغگو؟
برو بمیر مرتیکه خر
پاسخ:دوست ندارم ادامه بدم و شما هر چه فکر کنی بیخیال


شوگان
ساعت11:11---30 آذر 1395
سوال یک(دیگران رو متهم به تهمت زدن کردن خودش بزرگترین تهمته.نظرت چیه؟) سوال دو(چرا میگی برام فلان چیز و فلان چیز مهم نیست؟ همه چیز توی این دنیا مهمه.نظرت چیه؟) سوال سه(آره من خودم به اراده خودم میام وبلاگت چون دلم میخاد من اینجا مهمون تو هستم تو هم اگه ادعای مسلمونیت میشه احترام مهمونتو نگه دار.نظرت چیه؟) سوال چهار(چرا از کامنتای مردم فقط اونجاهاشو میبینی که خودت دوس داری؟) سوال پنج(میتونی توی یه وبلاگ دیگه داستان بزاری ولی این علامت اینه که یا دروغن یا برای اثبات حقیقت ضعف داری.نظرت چیه؟).سوال شیش(بنظر من تو اصلنم خوشکل نبودی و نیستی ولی زیاد توی زندگیت گریه کردی ولی این سوال نبود میتونی جواب ندی) سوال هفت(احساس میکنم یه سری داستان داری که فقط قصد داری پخششون کنی توی مجازی برات فرقی نمیکنه کسی بخونه یا نخونه یه چیزی مثل روباتی که برنامه ریزی شده.نظرت چیه؟)سوال هشت(چطور میگی یه بازاری هستی وقتی اصلا بلد نیستی با دیگران ارتباط کلامی برقرار کنی یا حداقل درست و منطقی حرف بزنی؟من بازرایا رو میشناسم زبون دارن این هوا.نظرت چیه؟) فعلا سوالام تموم شد بقیه رو بعدن میپرسم موفق باشی دوست من
پاسخ:جواب اول گناهه . و من گناهکارم . جواب دوم:به خدا اینقدر اذیت کشیدم که دیگه مهم نیست ملت در بارم چی میگن ما فقط این دنیا رو رو نداریم که جواب تند رو تند بگیم تو قیامت همه چی معلوم میشه پس چرا بیخودی گناه کنم ؟ جواب سوم:باشه منو ببخش . جواب چهارم :این یکی رو واضح بنویس مثل این کامنت تا منم خوب توضیح بدم . جواب پنج :به خدا توی یه وبلاگ دیگه داستانهخا رو نوشتم اینجا فقط امتحان کردم تا ملت دردامو بخونن و توی دردای من شریک بشن ولی نمیدونستم ملت تهمت میزنن دیگه بیخیال داستان همونجا ادامه میدم . جواب شش: هر چه تو ذهنت بگذره ولی به خدا من دروغ نمیگم حالا نظرت برام مهم نیست که در باره ام چی فکر میکنی جواب هفت :داستانهامو مینویسم درسته برام مهم نیست کسی بخونه یا نه من با نوشتمن آروم میشم . ج.واب هشت: من یه برادر بزرگتر دارم همه دفتر و حساب و بانکی و غیره دست اونه من پیشش کارگری میکنم البته نه اینکه کارگر باشم ولی دوست ندارم زیاد داخل حساب بانک و ... باشم چکها برگشت میخورن اذیت میکنن میرم دنبال چک ها که نقدشون کنم و... و مثل کارگر کار میکنم اون میز نشینه . خودمم دوست ندارم مثل اون میز نشین باشم ملت زبون میریزن من عرضشو ندارم چرا دروغ بگم دوست دارم فقط اون جواب ملتو بده نه من. قربانت مرسی


علیرضا
ساعت18:07---29 آذر 1395
تو فقط میخوای خودتو خالی کنی و حوصله مردمو نداری .نباید وبلاگ میزدی چون وبلاگ یه فضای اجتماعیه .مردم چه بخوای چه نخوای میریزن سرت .
پاسخ:بریزن ، هر چی میخوان بگن بیخیال


مصطفی
ساعت17:59---29 آذر 1395
شوگان داداش یه ایمیل بهم کارت دارم


علیرضا
ساعت17:56---29 آذر 1395
به نظرم وبلاگ زدنت کار اشتباهی بود
پاسخ:بی خیال داستانو ول میکنم درد داشته باشم مینویسم بقیه هر چه میخوان بگن


علي
ساعت17:52---29 آذر 1395
داداش محمد باقر گلم چرا زود عصباني ميشي طبيعت نوشتن همينه حتي گاهي به ادم فحش هم ميدن نويسنده بايد محکم باشه بايد به خودت افتخار کني که تونستي جوري بنويسي که ادما بهش نظر بدن حالا اين نظر ممکنه خوب باشه ويا تند و زننده داداش گفتي عروسي دارين برو خوش باش و مارا هم در خوشيت شريک بدان و زياداز نظرات ناراحت نشو باشه داداشي
پاسخ:سلام . عصبانی نیستم ملت اینجور فکر میکنن . فردا هم وبلاگ سر میزنم و بعد از اون یه هفته نیستم . قربانت


مصطفی
ساعت17:46---29 آذر 1395
سلام









من چند سال پیش یه وبلاگ دیدم که نوشته هاش دقیقا شبیه نوشته های تو‌ بود، اونجا هم قهرمان داستان یه پسربچه نوجوان بود که خیلیا دنبال سکس باهاش بودن ولی اون دوست نداش با کسی سکس کنه، مثل تو از زمین و زمان گلایه داشت، زیاد یادم نمیاد ولی یه جاهایی یادم میاد که این پسر یه دوست خوب داشت که بعد یه اتفاق باهاش قهر شد و اون پسر رفت و با دوستای ناباب رفیق شد و به کارهای بد و زشت الوده شد ولی چند سال بعد تصمیم گرفت با همین قهرمان داستان آشتی کنه که شبش خبر آشتی رو بهش دادن و خوشحال شد ولی فرداش اون پسر با قرص خودکشی کرده بود، احتمالا اون وبلاگ هم کار تو بوده الان هرچی دنبالش میگردم نیست فکر کنم حذف شده، ببین اول از خودم بگم من یه بی الم علاقه شدیدی به پسرای نوجوان زیبا دارم به خاطر همین به اینجور وبلاگها سر میزنم، اون داستانی رو که گفتم واقعی بود من یه دوست ۱۲ ساله خوشگل داشتم خیلیم دوسش داشتم، اون منو دوست نداشت ولی ازمن بدش نمیومد، بهش گفته بودم که خیلی دوسش دارم و شب و روز به فکرشم اونم با این قضیه کنار اومده بود، خیلی وقتا پیشم بود، من اصلا اهل سکس نبودم و فقط میخواستم یک رابطه عاشقانه داشته باشیم تقریبا یه سال باهم بودیم که دیگه نمیدونم چی شد که باباش نزاشت دیگه باهم باشیم من اون روزی که فهمیدم دیگه پیشم نمیاد داغون شدم داغونه داغون، حالا بگذریم این سرنوشت من بود البته خیلی خلاصه









و اما تو، نمیدونم هدفت چیه ولی تو وبلاگت خیلی میخوای خودتو زیبا جلوه بدی و بگی که همه شهر دنبال کون من بودن و ولی من ندادم، بعضی جاها گفتی زیباترین پسر شهر، مطمئنی از تو‌زیباتر کسی نبوده؟، خیلی هم ترسویی، ایمیل که نمیدی بعضی پست هاتو رمزدار کردی و رمزو هم به کسی نمیدی.









بزار برات یکی یکی بگم که چند نفر دنبال کونت بودن، حالا بچه های کلاس و دوستاتو بزاریم کنار معلم، نانوا، جابر، داییت، اون پسری که مست بود، اون دکتر و... یکم شک‌برانگیزه،









من اون سه تا دبیرستانی که تو داستان گفتی تو منطقه ما بود و تو اینترنت جست و جو کردم همچین دبیرستانهایی تو شهر اردبیل وجود نداره شایدم دروغ گفتی اردبیلی هستی









یه چیز دیگه ترکهای شمال غرب کشور به خودی خود حرف( ر ) رو ( ی) تلفظ میکنن من تو دوران سربازی رفیق تبریزی و اردبیلی و ارومیه ای داشتم که همشون اینجوری تلفظ میکردن بهشون گفتم چرا ر رو ی میگین شماها گفت لهجه ما ترک ها همینجوریه پس مسخره شدن زبونت هم فکر کنم دروغه چون خیلی از ترکا به ر ی میگن،









نمیخوام لوس بازی دربیاری و بگی من راست میگم و تهمت نزن و برام مهم نیست و من واسه خودم مینویسم و نمیخوای سر نزن و از این لوس بازیا









شاید هم همه حرفای تو راست باشه ولی بهم ثابت کن خیلی دوست دارم بدونم اصل قضیه چیه و هدفت از این داستانها چیه قول میدم به کسی نگم









آفرین پسر خوشگل









راستی تو داستان گفتی وقتی میخواستی بری اول راهنمایی بهرام بهت گفت خوشگل و بچه باز یعنی چی ولی قبلش مقصود میخواست برق هارو خاموش کنه و بهت تجاوز کنه سریع فهمیدی میخوان چیکارت کنن و داد و بی داد میکردی، اینم یه سوتی، داستانت سوتی زیاد داره ولی من نمیخوام روش تمرکز کنم و این سوتی ها و بگیرم، یه چیز جالب هم اینکه قضیه ده سال پیش و خیلی با دقت و با جزئیات تعریف میکنی حتی روزهاشو هم میگی که خیلی شک برانگیزه









اهان یه سوتی دیگه یادم اومد گفتی موهام ده سانت میشد بابام کچلم میکرد پسر خوب من خودم دهه شصتی هستم اون موقع مدرسه ها نمیزاشتن مو دو سانت بیشتر بشه اگه بیشتر میشد با قیچی رو سر ادم چهار راه باز میکردن اصلا فکر کردی ده سانت چقدره الان دخترا ده سانت مو نمیزارن البته این اغراق بود خخخخخ









ههههه ده سانت؟!!!!!!









اینم یه سوتی، باز میخوای واست سوتی بگیرم یا بسه









خصوصی کردم که بقیه نریزن رو سرت و بگن که مصطفی راست میگه... تو هم میتونی خصوصی جواب بدی یا اصلا عمومی کنی برای من فرقی نداره،









فقط جواب منطقی یادت نره
پاسخ:سلام ببخشید خصوصی عمومی شد . منو هر چه فکر کنی برام مهم نیست من دو سال قبل وبلاگ باز کردم اسمش پیش به سوی خودکشی بود ولی بعدا همه مطالبش رو تغییر دادم و گذاشتم نامه های من به خدا. بعد اون خواستم درد بنویسم نوشتم ولی میخواستم وبلاگ رو داستان هم بزارم که ملت دردمو بدونن و باهام شریک بشن . و داستان خودت برام مهم نیست هر چی که هستی و چه کارایی که کردی برام مهم نیست برای خدا مهم است چون خدا ازت سوال میکنه نه من
پاسخ:اگه به خاطر رمزه باشه رمزو میگم برو بخون . بگو بگو منم میگم منتظر نظرتم تا فردا حتما بگو پس فردا نیستم.بعضی از قسمتها شهوت انگیزه شاید یه پسر کوچکتر بیاد بخونه پیش اون بده من برای همین رمز دارش کردم اما اگه اصرار داری باشه بهت میدم
پاسخ:این یکی رو حق داری باور نکنی برام اصلا مهم نیست من قبلا یه دوستی داشتم میومد وبلاگم بهم میگفت اونی که اصرار به باور کردن مردم داره دروغگوست اما اونی که اصرار نداره میشه بهش اعتماد کرد . تو خود دانی
پاسخ:سنی چون ساغ اولاسان هر نه منه فکر الرسن الله اوزی جواب ورچخ
پاسخ:قبلا گفتم هدف من ریختن دردامه . و کسی با دردهام شریک بشه پس تو هر چی میخوای فکر کن
پاسخ:در باره سوتیت دروغ نگفتم . و مقصود هم همین . هر چه فکر میکنی . البته همه چیزو جواب میدم که نگی نگفتی
پاسخ:ده سانت یا ده میلیمتر من به خدا سانت و میلیمترو نمیدونم همون که یه ناخن بشه ده تا کوچیک اون ده سانت میشه منظورم اونه . مگه تو مدرسه میزارن موهای آدم ده سانت بشه .من سانت و میلیمترو واقعا نمیدونم چون تا به حال متر هم تو دستم نگرفتم که سانت چیه میلیمتر چیه

پاسخ:راستی من از خدای خودم گلایه ندارم قبلا داشتم الان نه . البته عصبانی که میشم باز همونم ولی بعدش پشیمون میشم


علیرضا
ساعت17:46---29 آذر 1395
حق داری

ساسان
ساعت0:16---29 آذر 1395
توپسرخوبی هستی وگلی محمدجان برات آرزوی موفقیت می کنم پسرامیدت به مرتضی علی
پاسخ:قربانت . خدا حفظت کنه دوست ندارم کسی ازم تعریف کنه ، ممنون


شوگان
ساعت18:28---28 آذر 1395
من گفتم جواب گزینشی. نگفتم که جواب نمیدی جواب میدی ولی قسمتایی رو که خودت دوس داری یعنی از روی قسمتای بیشتری از کامنت پرش میکنی و میری سراغ حرفای دیگه. یعنی اصلا برات جالب نیست مثلا یکی مثل من اینهمه وختشو ول میکنه پا میشه نوشته هاتو میخونه و دو صفحه نظر میده.آخرش شما میگی برام مهم نیست کسی باور کنه یا نکنه میگی من برای پدرم نوشتم پدرت که نمیخونه ولی ماها میخونیم آخرش میگی تهمت میزنین یا ممکنه تهمت بزنین. فرض کن من بگم یه نفر توی راه خونه سه بار انگشت انگشتم کرد ول کنم نبود شما چه فکری درمورد من میکنی؟قرار نیست اگه از حرفی خوشت نیومد یا جوابی نداشتی فوری اسم تهمت روش بزاری و خلاص. بعدشم الان یه پستی نوشتی و یه جوری به خدا پناه بردی که هرکی ندونه فکر میکنه ماها که لطف میکنیم داستاناتو میخونیم و برات کامنت میزاریم شیطانیم.محمدباقر این اخلاقتو عوض کن .من چاکرتم این اخلاقتو عوض کن.من مخلصتم این اخلاقتو عوض کن
پاسخ:شما سوال بپرس بگو یک و این سوال . دو این سوال بعد منم بنویسم جواب یک جواب دو . که همه جوابا داده بشه . دوست خوبم من از شما نخواستم به وبلاگ سر بزنی خودت با پای خودت اومدی اگه بخوای بری به امان خدا ، برام اصلا مهم نیست. راستی شاید چند روز نباشم و نتونم وبلاگ بیام جواب کامنت بنویسم اگه جواب دادی جواب ننوشتم دیگه تهمت نزد . اگه بتونم فردا هم میام حالا ببینیم چی میشه . بای


مصطفی
ساعت16:58---28 آذر 1395

محمدباقر میخوام یه چیزی بگم نارحت هم بشی دیگه برام مهم نیست، اخلاقت مثل دختراست زود قهر میکنی شایدم مشکل روانی داری، تهمت نمیزنیم، خودت برو پست قبلیتو نگاه کن قسمت نظرات نوشته ۲۱ نظر ولی وقتی میری توش فقط ۹ نظر وجود داره این یعنی چی؟ دوتا احتمال میتونه داشته باشه یا بعضی نظراتو حذف میکنی یا که سرویس دهنده وبلاگ قاطی داره، من احتمال اول و زیاد میدونم چون تو خودت یه نظر منو حذف کردی پس الکی به خدا قسم نخور که من تا حالا نظر کسیو حذف نکردم، نظرم نسبت بهت به کلی عوض شد الانم شک دارم که همه این داستان ها، اتفاق افتاده باشه، شاید فقط ساخته ذهنت باشه من دیگه از این به بعد به این وبلاگ سر نمیزنم یا اگر هم سر بزنم دیگه نظر نمیدم، در ضمن اگر هم همه این اتفاق‌ها برات افتاده باشه دلیل اصلیش خودت بودی پس بیخود این و اون و خدا رو مقصر نکن برو افکارتو عوض کن دوست من
پاسخ:نظرات زیاد نیست همونه . بقیه که پاک میشه تبلیغات هستن . به خدا نظر شما و دوستان حذف نشده به خدا ، برام مهم نیست باور کنی یا نه من دیگه داستان نمیزارم حوصله مردمو ندارم خودم یه جای دیگه به دور از همه ادامه میدم و شما رو به خدا سپردمت شاید منم دو هفته نتونستم وبلاگ سر بزنم . خداحافظ



علیرضا
ساعت15:52---28 آذر 1395
من احساس میکنم تو غیر از زیباییت و سوءاستفاده بقیه و لکنت زبونت مشکلات بزرگ تری داری
پاسخ: !!! همه چیزو نمیشه تو وبلاگ نوشت . یکم مینویسم مردم میریزن سرم بیشتر بنویسم چی میگن!!!؟


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ یک شنبه 28 آذر 1395برچسب:به قلم محمد باقر ,,, غم و غصه, ] [ 14:57 ] [ محمد باقر ] [ ]